ام تی عزیز، نیستی و من فکرم جاهای خوبی نمیره ... :(
۱ نظر:
ناشناس
گفت...
نرگس عزیزم، پیامت اشکهایم را سرازیر کرد. دلم برای نوشتن برایت تنگ شده بود. بارها آمدم و نبودی، دستم به نوشتن نمی رفت، گفتم شاید پشت دشت های سکوت به مراقبه نشسته ای. من خوبم ولی دل نگران ایرانم. این روزها مثل کودکی شده ام که می ترسد مادرش دیگر به خانه برنگردد. ولی پیام تو نور بود و بغضم را ترکاند. می دانم سبک خواهم شد و فردا در درخشش آفتاب رو به خورشید به تو سلام خواهم کرد، و ایمان دارم که آفتاب سلامم را به تو خواهد رساند.
۱ نظر:
نرگس عزیزم، پیامت اشکهایم را سرازیر کرد. دلم برای نوشتن برایت تنگ شده بود. بارها آمدم و نبودی، دستم به نوشتن نمی رفت، گفتم شاید پشت دشت های سکوت به مراقبه نشسته ای. من خوبم ولی دل نگران ایرانم. این روزها مثل کودکی شده ام که می ترسد مادرش دیگر به خانه برنگردد. ولی پیام تو نور بود و بغضم را ترکاند. می دانم سبک خواهم شد و فردا در درخشش آفتاب رو به خورشید به تو سلام خواهم کرد، و ایمان دارم که آفتاب سلامم را به تو خواهد رساند.
ارسال یک نظر