۸/۱۷/۱۳۸۴

داغ سیاه



ناديا لت (کتک) خورد، ناديا شعر نگفت، ناديا رفت... و ما همچنان دوره می کنيم، شب را و روز را، هنوز را...

"بر پيشانی جسد ضربه داغ سياه ؟!...به چشم می خورد"

چند ساعت بعد روی خاک تازه مقبره شاعر، خلاف انتظار باران باريد...

شاعر جوانی به دليل خشونت خانوادگی جان داده بود.
"ازدواجش با يکی از کارمندان اداری دانشکده ادبيات که اکنون به اتهام قتل شاعر زندانی است، باعث شد نادیا شخصيت خود را که از دل، دل ها و دغدغه های ذاتی شاعر شيرازه يافته بود به پستوی هزار توی "زن در خانه"، آن هم هنجار زجرآوری که بافت اجتماعی هرات تعقيب می کند ببرد."

نمی توانم بنویسم...فقط می خواهم برم تا عمق رنج و درد...می خواهم حس کنم...

تحلیل اش بماند برای دیگران...

هیچ نظری موجود نیست: