۱/۱۷/۱۳۸۴

تولدت مبارک


زاد روز تو خجسته، که من از تو زادم
نام تو گشت همه زمزمه و فریادم
چه مبارک سحری بود که من دل دادم
که به دادم برس ای عشق، بده بر بادم.
6 آوریل 2005



برای تو

شن‌های این همه ساحل را بشمارم که به خودم برسم؟
ستاره‌های آسمان را
در دسته‌های پنج‌تایی کنار هم بگذارم که چه؟
خودم را بشناسم؟
مگر این "خود" کجاست؟
که باید اینهمه در پی‌اش بدوم؟

کافی‌ست که بگذاری تا در چشمانت بنشینم.
آنوقت
خودم،
تو ،
و همۀ جهان را خواهم شناخت.
اگر میدانستم
که باید خاکِ سبزه‌ای چون تو شوم.
تمامی آرزوهای دنیا را
در همین چند روزِ پیش
گره می‌زدم.
6 آوریل 2004

هیچ نظری موجود نیست: