۹/۰۸/۱۳۸۲

طرح يك مساله

در قلمرو تاريخ انديشه نمی توان به سنت انديشيدن بی توجه ماند.هر انديشيدنی به هر حال٬ بر مبنايی استوار است که آن را سنت به دست می دهد.بازگشت به قدما در صورتی ميتواند معنا داشته باشد که بازگشت به تاسيس باشد نه تقليد٬ يعنی تجديد خردورزی و نه تعطيل عقل! نخستين موج روشنفکری دينی مبين اين نکته بود که ارتباط با سنت انديشه در ايران برای هميشه گسسته است.جامعه شناسی دينی شريعتی و نظريه غزب زدگی جلال آل احمد واپسين ضربه کاری بر پيکر فهم انديشه سنتی وارد کرد؛ آنجا که جامعه شناسی به ضابطه فهميدن اسلام و ايران٬ و بيانيه سياسی غرب زدگی به تنها افق انديشه سياسی تبديل شد٬‌ايران از نظر انديشه در سراشيب سقوط در ايديولوژی تخريب افتاده بود...بحثهای هانری کربن در باره تاريخ انديشه در ايران ...و ارايه روايتی اسلامی از فلسفه هايدگر از سوی احمد فرديد استاد فلسفه دانشگاه ادبيات دانشگاه تهران مواد مسموم خلاء فکری سالهای ۴۰و۵۰ شد...وآنهم موجب تهی شدن مفاهيم از مضمون خود شدو مضمون اين مفاهيم ايديولوژيک شد چنانکه شاهد معرفی ابوذر به عنوان بنيادگذار سوسياليسم بوديم...در قلمرو انديشه منطق بسازبفروشی حاکم شد يعنی منطقِ *تخريبِ* بسازبفروش!..ژرفتر شدن بحرانهای فکری در ايران نشانه اين واقعيت است که ايران در حال پيدا کردن راهی به سوی نوزايشی است که نطفه آن بسته شده است...با بر باد رفتن بنيان بسياری از توهم هایی که ذهن ايرانی را فلج کرده بود و شکست تجربه های خردستيزانه٬‌راهی جز خردورزی باقی نمانده است...نقادی ديدگاههای پيش از انقلاب وجهی از نقادی انديشه سنتی است.اين هر دو را بايد در عرض هم پيش برد تا را برای ايدئولوژی زدايی هموار شود.

اين مطلب نقل  بخشهايی از مصاحبه دکتر طباطبايی با روزنامه ايران است که از باب طرح مساله آورده ام؛ مساله انديشه و آسيب شناسی آن در تاريخ ايران٬‌و با انگيزه پالودن انديشه هايمان از توهمات خردستيز٬ منتظر نظرات موافق و مخالف دوستان و يادگيری بيشتر از اين جمع هستم