ريشه های خشونت در افکار و اعمال ما ايرانيان
هيچ تا به حال دقت كرده ايد كه مذهبي و غير مذهبي در جامعه ما تابع يك اصل كلي مي باشند كه گفتگو و مدارا با دگر انديشان را دشوار مي سازد؟و حتي پذيرفتن موجوديت تفكر از نوع ديگر را؟عده اي از ما كه فكر مي كنيم مدتهاست از مذهب كناره گرفته ايم يا اينكه بدل گشته ايم به روشنفكر مذهبي؟! خود را مبرا از اين ريشه ها مي دانيم.اما آيا واقعآ چنين است؟صوفي گري را، باطني گري را رد مي كنيم اما در عمل هنوز به آن پايبنديم (از عوامل درونگرا بودن ايرانيان و سكوت هاي مرموز آنان).انگشت اتهام را به سوي ديگران گرفتن و خود را مبرا ديدن، سبب ساز غفلت از آسيب شناسي انديشه و عمل در ما شده است.فكر ميكنيم كه خيلي از افكار ارتجاعي و غير اجتماعي ديگر در ما وجود ندارد.فكر مي كنيم خشونت فقط مال قاتلها و جانيها و انسانهاي بي فرهنگ است.اصلآ هر چه بد است و منفي متعلق به ديگران است و ما خوب مي انديشيم و خوب عمل مي كنيم.فقط نميدانيم چرا اوضاع تعاملات اجتماعي و مدني ما نا بدين حد آشفته است؟
آن اصل كلي عميقآ ريشه دوانده چيست كه بر روابط همه ما سايه افكنده است؟اصل ارتباطي ميان ايرانيان بر اساس رابطه ميان صورت پيام(آنچه كه گفته مي شود) و محتواي آن (موضوع پيام) را نمي توان با توسل به مجموعه اي از معيارها و موازين تعبير كرد...اين نوع زيركي بازتابي نهادي در سيره تقيه دارد كه از بطن سنت اسلامي شيعه بر آمده است.تقيه و باطني گري(تفسير معاني دروني قرآن وقواعد الهي) دو مؤلفه اصلي آموزه هاي شيعه هستند.تقيه اصل عملي و باطني گري اصل نظري آن است.تقيه يعني كتمان كردن عقيده در شرايط خطر جاني و مالي.در تشيع كتمان عقيده نه تنها د رهنگام خطر جاني آشكار ، بل كه د رهر فضاي خصومت آميز ، به يك اصل اساسي تبديل شده است.شيعي گري با حوايج ملي ايرانيان ستمديده همخواني دارد...و باطني گري به نيازها وخواسته هاي اساسي ملي كه طي قرنها سنت تاريخي شكل گرفته اند پاسخ مي دهد.در سنت صوفي گري به واسطه وحدت نهايي شخص با معشوق متعالي از يك سو و با تمامي موجودات زنده هم مرتبه خود از سوي ديگر ، ساختاري متضاد با روابط ميان فردي ايجاد ميشود.به همين منوال ، صوفي گري در رفتار اجتماعي هم فرآيندي را تشكيل مي دهد كه متشكل از فرآيندي دوگانه از تجريد است.گسستن از ظاهر و ادراك زيبايي باطن هستي و سرسپردگي مطلق به آن و نيز واقعيت دروني(حقيقت) كه در جوهر هستي مشهود ومحسوس است، چنين نظامي به صراحت در تقابل با نظم و ترتيبات اجتماعي مستقر قرار مي گيرد.
*نظامي سراسر يگانه باور و وحدت گرا هر چقدر هم كه مدعي زهد و پارسايي و درستكاري باشد ، به خاطر ماهيت و طبيعتش نمي تواند اعتبار واقعي موازين ومعيارهاي اخلاقي را جدي بگيرد*.
براي ايرانيان رها ساختن ساختاربيروني تعامل اجتماعي و رفتن به دنبال حقيقت دروني بسيار مطلوب است.(فرار از نقد ديگران و دست نخورده نگه داشتن عقايد خود و افتخار در خفاي درون به عقايد خود ، آشناست برامون ، نه؟) .اين گرايش در شخصيت دو چهره آرماني تجسم پيدا مي كند .يكي درويش كه شخصيتي متكدي اما بصير است وديگري لوطي كه شخصي با اراده و قوي پيكر است و مسووليت پاسداري از اخلاقيات عمومي را بر عهده خود مي داند.اين دو شخصيت بايد حقيقت خير وشر را نه آن طور كه به نظر مي آيد ، بل كه آنگونه كه هست ببينند و طبق آن عمل كنند.اين دو شخصيت هاي آرماني اند كه از ظاهر(بيرون) به خلوص باطن(درون) دست پيدا مي كنند ( و حاصلش ، يا ادعاي همه چيزداني يا تقليد و پيروي كوركورانه از ديگران )
صوفي گري كه ضد فرآيندهاي مهم اجتماعي است با ترغيب افراد به بريدن ا زدنياي بيرون و رفتن به دنياي زيباي باطن هستي براي دستيابي به معبود – مبدا كل هستي – مبناي اجتماعي آن فرآيندها را نيز نابود مي كند.در مرحله روشن بيني حقيقي، شخص حقيقت ذات هستي را در همه موجودات مشاهده مي كند.بنابراين، بشريت با همه تنوع و گوناگوني اش تجلي يك ذات مطلق مي شود.!تصوف به هيچ عنوان شريعت رارد نمي كند.بل كه، تصوف شكل عميق تري از اعتقاد اسلامي است.هوادار صوفي، يك "مسلمان بهتر" نيست و هرگز نمي تواند يك مسلمان متفاوت باشد ، بل كه او با مسووليت تر و با غيرت تر است.او عميق ت ركردن دانش اسلامي را از طريق مطالعه جدي تر و رعايت قواعد اخلاقي از طريق "خود ساماندهي" جدي برگزيده است.اكثريت مطلق مريدان از طريق ارتباط خود با طريقت د رجستجوي تسلي نيستند، بل كه آنان مي خواهند گزينش و برتري خود ار در مقايسه با ديگر مؤمنان ناكاملترو آن كساني كه در رابطه با اعتقاد خود ترديد هايي دارند و در مقايسه با بي ايمانان به اثبات برسانند...اعضاي جوامع مريدان به شدت احساس نخبه گرايي و خودبرتربيني مي كنند.
طريقتهاي صوفي ، عقيده سري خاصي(يا ايديولوژي چنان كه امروزه معمول است) ندارند.اعتقاد اسلامي آنان همچنان سنتي و بنيادگرا است.بنيادگرايي ، آرزويي براي بازگشت به اسلام ناب و منزه! است.د رنبود گرايشهاي تجددگرايانه اسلامي، بنيادگرايي ظهور مي كند.فشارهاي ضد مذهبي نه تنها موجب از بين رفتن بنيادگرايان نمي شود ، بل كه آنها را به دنياي زيرزميني و تاريك ترور سوق مي دهد...سپاسگزار از حوصله شما، بقيه اش را به بعد ار برگشت از مسافرت موكول مي كنم
* با استفاده از كتاب زبان ومنزلت و قدرت در ايران نوشته ويليام بي من
و صوفيان و كميسرها نوشته الكساندر بنيگسن و اندرس ويمبوش