۳/۰۸/۱۳۸۵

ما اهالی جامعه مدنی از یکدیگر چه می خواهیم؟



در کشور ما و در بین شهروندان ایرانی هر مساله و اختلافی(اعم از بزرگ یا کوچک) که پیش بیاید براحتی می تواند به یک بحران بزرگ و غیر قابل مهار تبدیل شود.قضیه کاریکاتور مانا نیستانی و اعتراضات مردم آذریایجان نیز خارج از این شمول نیست.لازم می دانم مفروض خودم در قضیه قومیتها را در ابتدا بیان کنم تا از سوء تفاهم پیشگیری کرده باشم:مفروض من نسبت به مساله قومیتها لزوم برخورداری آنان از امکان اداره فدراتیو مناطق خود است .اداره فدراتیو به معنی تجزیه ایران نیست و این حق هر قوم متفاوت ایرانی است که بتوانند مطابق خواسته های خود اجتماعشان را اداره کنند.شاید به لحاظ اقتضائات سیاسی،بتوان چنین توزیع مدیریتی را به تدریج و نه یکباره به قومیتها داد اما از لزوم چنین توزیع قدرتی نمی توان در گذشت.دموکراسی که ما از آن دفاع میکنیم مهمترین شاخصه اش برآورده ساختن حقوق اقلیت به اراده اکثریت هست.
همانطور که اکبر گنجی به زیبایی اشاره می کند:« دموكراسی بهترين نظامی است كه امكان خودآفرينی را برای شهروندان مهيا می‌سازد. شهروندان اين ابزار (نظام دموكراتيك) را برای اين غايات خواهند: می‌خواهند آزاد باشند، تا آزادانه انتخاب كنند، تا از طريق انتخاب آزاد سبك زندگی خاصی را برگزينند، تا خود را همچون يك اثر هنری بيافرينند.حق گزينش من، حق دگرزيستی، دگرانديشی، گزينش راه‌های بودن، آزادی در قلمرو خصوصی زندگی‌ام (از گزينش لباس و لوازم زندگی تا عشق، تا انتخاب دولت تا گزينش شيوه‌های بودن) اصل و اساس بحث است. دمكراسی چيست جز همين حق من برای طرح انداختن خودم، آن سان كه خودم می‌خواهم، آن گونه كه به نظر خودم درست است؟ آزادی زيستن به اين معنا جز در نظام‌های سياسی‌ای كه استوار به آموزه‌ها و باورهای ليبرالی باشند ممكن نيست.از اين روست كه دموكراسی، بدون ليبراليسم، دموكراسی نيست.» اشاره بسیار به جای گنجی به لزوم حاکمیت روح لیبرالی بر دموکراسی ،ما را در درک این نکته یاری می رساند که آموزه های لیبرالی ا زجمله پلورالیسم و حقوق بشر بر شکل دموکراتیک حکومت ارجحیت دارد و در واقع مقدمه و زیربنای دموکراسی در معنای امروزین آن است.وهمانطور که دوست نازنین من شهلا شرف میگوید:«از ترک و کرد و عرب حق ارتباط با خود ِ خود را، با زبان اش را، با ناخودآگاه اش را...گرفته ایم. در جائی که فرد از فردیت‌اش تهی می‌شود، در جایی‌که فرد رابطه‌اش را با درونش گم می‌کند، از خود بیگانه می‌شود، خاک و تمامیت‌ ارضی وطن چه ارزشی دارد؟؟؟»

همیشه این سوال برایم مطرح بوده است که چرا اهالی جامعه مدنی در ایران (با مسامحه بخوانیدش) به جای مطالبه تقاضایشان از مدیریت سیاسی ،به جان یکدیگر می افتند و سعی در نابودسازی یکدیگر به انحاء گوناگون می کنند؟اینجا توهین کننده ای و توهین شونده ای* حضور دارند که طرف ثالثی که می تواند و باید مدیریت چنین وضعیتی را بکند و از تبدیل آن به بحران جلوگیری کند را از یاد برده اند.وظیفه حکومت مدیریت تفاوت گروههای اجتماعی و اختلاف منافع آنان است نه حذف منافع یک گروه به نفع منافع دیگر.باز سخن از حذف است (و متاسفانه هم از سوی گروههای اجتماعی و هم حکومت) و نه گفتگو و مکالمه اجتماعی به عنوان تنها راه مسالمت آمیز حل اختلاف در حیات اجتماعی انسانها.

چگونه است که هویت ما ایرانیها هنوز به مولفه هایی چون زبان یا ملیت محدود مانده است؟کجاست هویت شهروندی و هویت حقوقی ما که دفاع از خواسته هایمان را در قالب آن هویت سامان دهد و مطالبه کند؟
قصد من نه دست کم گرفتن هویت زبانی یا قومی و ...بل که بیان این نکته است که هویت های زبانی یا قومی و یا گروهی ،زیرمجموعه هویتی فراگیرتر به نام هویت شهروندی می باشند.رخداد سرکوب اعتراضات آذری ها و دستگیری مانا نیستانی و مهرداد قاسم فر ،حاصل بی هویتی شهروندی ماست،چرا که بخشی از ما مطالبات خود را با حذف منافع بخشی دیگر یکسان فرض می گیرد.

در خواست اشد مجازات برای یک روزنامه نگار به خاطر توهین به آذری زبانان برای من این سوال را پیش می آورد که شد مجازات تا به چه حد؟شکنجه مانا ،حبس ابد دادنش،تبعیدش از ایران،یا اعدام کردنش؟چه میزان از مجازات دل بخشی از هم زبانان من را خنک خواهد کرد؟آیا این منطقی،انسانی و مدنی است که هزینه مطالبات به حق واما برآورده نشده هم زبانان شریف و دوست داشتنی من،بر روی یک کاریکاتوریست و در واقع عضو همان جامعه مدنی که ما هم عضوش هستیم سرشکن شود؟ آیا به این نمی ماند که برادری یا خواهری تلافی بی عدالتی های پدرش را سر برادر یا خواهر کوچکش د ربیاورد؟ نامه توکا نیستانی برادر بزرگ مانا را که خواندم اندوهی بزرگ سراسر وجودم را فرا گرفت درست به همان میزان که خبر اعتراضات منتهی به خشونت از سوی حکومت نسبت به همزبانهایم مرا اندوهگین کرده است.توکا دیگر نمی خواهد کاریکاتور بکشد؛می ترسد.و مدام از اشتباه مهلک برادر کوچکش می گوید.این نتیجه نارواداری ماست؛ ما که می گویم همه مان را می گویم.توده مردم هیچگاه مخاطب من نیست ،اینجا مخاطب من روشنفکران و نخبگان بخشهای مختلف هست که می توانند و باید که در چهارچوب هویت فراگیر شهروندی مطالبا مردمی را ساماندهی و جهت دهی کنند و نمایندگی طرح مسالمت آمیز مطالبات را بر عهده بگیرند.این بار آذری ها نارواداری کردند،دور نیست نارواداری دیگر گروههای اجتماعی به هر مناسبت دیگر...

رسانه های جمعی و قواعد حاکم بر رابطه طرفهای دنیای ارتباطات محصول و وارد شده از دنیای مدرن هستند.اگر ما موجودیت رسانه ها را می پذیریم حقوق و تکالیف مربوط به رسانه ها و مخاطبان هر دو را نیز باید بپذیریم.ما اگر بلد نیستیم شیوه های مسالمت آمیز حل اختلاف در جامعه مدنی را طراحی کنیم نمونه های تمدنی غرب موجود است ؛ میتوانیم یاد بگیریم.

آیا خواسته ما اهالی جامعه مدنی ساکت کردن همدیگر است؟ ما به عنوان اهالی یک اجتماع چگونه می خواهیم همدیگر را ارتقاء بدهیم و برای هم فرصت اشتباه و تجدید نظر فراهم آوریم بی آنکه ترس از اشتباه ما را به سکوت و خفقان خود خواسته سوق دهد؟شاید بتوان میزان آزادی و حقوق افراد یک جامعه را از میزان ریسک پذیری آن جامعه در فراهم آوردن فضایی برای خود بودن و بیان آراء و عقاید آحاد آن جامعه فهمید.
________

*توضیح این نکته را لازم میدانم که من شخصا توهینی در کاریکاتور ندیدم و اصولا خودم را کمتر دارای هویت زبانی و قومی عصبی می دانم.نزد من مرزهای اکتسابی برای ارتباطات انسانی کمترین اهمیت را دارند.من فقط خواسته ام با رهیافتی حل المسائلی به یک مساله اجتماعی بپردازم .
پ.ن: شهربانوی عزیز من جان کلام را چه صمیمانه می گوید: ایرانی ام و همه ایرانیان را عاشقانه دوست دارم . اما غرور آذربایجانیم را نیز دریابید .

هیچ نظری موجود نیست: