چند سوال غیر عاقلانه!!!
چرا فلسفه از یک کنش عادی و درون جوش و زنده, به امری کاملا تخصصی و نخبه گرایانه و بسته به روی عموم اعتلا داده می شود؟چگونه فلسفه محیط بر انسان و جهان تشخیص داده می شود؟چرا ما برای شناخت زندگی فردی مان, مخصوصا در ارتباط با اجتماع به فلسفه متوسل می شویم؟ آیا فلسفه از این گونه و بدین صورت, به مانعی در برابر تفکر فردی و تحولات فردی و اجتماعی تبدیل نمی شود؟دلمشغولی من , تضعیف ذهنیت فرد و استحاله آن در جمع است, اینکه خصلت محافظه کارانه اجتماع, خلاقیت فرد رابه بهانه* حفظ سازمان* اجتماع کمرنگ می کند , و گاه حتی مانع آن می شود.آیا این ساده نگری نیست که ما تمامیت خواهی را منحصر کنیم به دیکنانورهایی که قدرت سیاسی را در دست دارند و غفلت بورزیم از ابزارهای نظری تمامیت خواهی؟! "آیا انسان اندیشمند یا فیلسوف, در جایی بیرون از جهان واقع است که می تواند همه چیزی را در یابد"1 آنهم با مجموعه شخصیتی خاص خودش ؛ و آنگاه من نوعی هم با مجموعه شخصیتی خودم نظر او رادربست قبول کنم , چرا که او فیلسوف است؟پس آنچه که من می توانم و باید که بر هستی بیفزایم چیست؛ تکرار دیگرانی که مسخ شان شده ام؟!ظهور من در جهان برای تکرار دیگران بود؟ ؛ اینکه بودنی نابود است!"این قسم اندیشیدن همه چیز را یکپارچه و یکباره و تمام عیار و فاقد هر گونه شکاف و تناقض و عنصر غیر می خواهد."2 من این را تمامیت خواهی در نظر می دانم , وپشتیبان تمامیت خواهی عملی...تا نظر شما چه باشد...؟
2,1 افسون زدایی از اندیشه نوشته امید مهرگان روزنامه شرق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر