۱۲/۰۷/۱۳۸۲

مرجع سرزنش و تحقير!

اين ملت بي شعور است، اين ملت احمق است،اين ملت جاهل است، اين ملت ...، اين ملت...، اين ملت...،.................
دلم ميخواد بدونم اين ملت موهومي كه ته دره مشغول به بي شعوري و حماقت و جهل و ...و... و... هست و مايي كه اين قله بر فراز شعور و دانايي و عقل ايستاده ايم چه رابطه اي با هم داريم؟ما از كدامين سياره آمده ايم كه اينچنين به اين ملت مي تازيم ؟ و اصلآ بر اساس كدام مجوزو كدام معيار؟آيا جواز حمله به اين ملت ، دانستن و كسب اطلاع ( دانستن با اعتقاد داشتن يكي نيست) از زندگي ديگرگونه است ؟آيا معيار تاختن ما به نگاه به خودمان و شناخت خود و واپس ماندگيهايمان است يا رعب و سحر پيشرفت مادي تمدن غرب ؟ سرزنش ، سرزنش ، سرزنش!تحقير، تحقير ، تحقير!به كجا خواهيم رسيد با اين وصف ؟ و مرجع اين سرزنش و تحقير چيست و كيست؟دوست نداشتن خود و سرزنش و تحقير ، د رسطح ملي نيز نمود پيدا كرده است.اما آيا، ما حق داريم نقص خود را به گردن مفهوم ملت فرا بيفكنيم؟
چرا من نوعي خودم را از اين ملت جدا مي دانم در حاليكه در بسياري از موارد مثل اويم ؛ تنها چيزي كه من را از او متفاوت مي كنه اطلاع من از اين وضعيت است تازه اگر اين اطلاع صحيح و عميق و منصفانه باشد.منشور پيشرفت تمدن غرب را علم كرده و بدست گرفته ام و با آن تو سر همه مي زنم الا خودم!طبق معمول هر چه كه من درست بدانم درست است و هر چه كه به نفع من باشد همان معيار است و ملاك!آيا من روح مدنيت غربي را درك كرده ام يا آويزان نتايج و محصول آن هستم ؟آيا ميتوانم درك كنم كه انسانها آزادند كه اشتباه كنند و تاوان اشتباه خود ار پس بدهند اگرچه بس سنگين؟ چرا نمي خواهم به راي ديگران احترام بذارم ؟و اصلا چرا فكر مي كنم كه نتيجه انتخابات بايد آني باشد كه من مي خواهم؟مگر نه اينست كه به انتخابات باور دارم و انتخاب لزومآ هميشه با پيروزي همراه نيست؟چرا از پذيرش آراي همگاني در هراسيم؟ آيا مي خواهيم موجوديت و راي اين بخش از جامعه را ناديده بگيريم؟ سياست يك فرآيند است كه در طي مسير خود به نتايجي مي رسد.ديدن صرف نتايج و بعد حرص خوردن براي نتيايج بدست آمده بدون توجه به فرآيندي كه موجب حصول چنين نتيجه هايي شده است ناشي از چه مي تواند باشد؟وقتي در روند اين فرآيند دخالتي از سوي مدعيان اصلاح طلبي و تغيير، و از طريق آموزش و آگاهي بخشي صورت نگرفته است حرص خوردن براي نتيجه كسب شده چه معني مي تواند داشته باشد جز يك خودشيفتگي انديشمندانه و طلب فايده بدون صرف هزينه؟!
هيچ كجاي دنيا آحاد يك ملت تا بدين حد خود را وكيل و قيم آن ديگري و آنهاي ديگر نمي دانند.چرا ما خودمان را تا بدين درجه درست و براه تشخيص داده ايم تا از اين طريق به سلاخي ديگران بنشينيم و بخواهيم كه براهشان بياوريم ؛راهي كه نه راه معين و مشخصي و حاصل اجماع همگان به نام *راه مطلوب * بل كه * راه ما* است.خشونت و استبدادي كه در ايده ارشاد و اصلاح* ديگري يا ديگران يا همان ملت* نهفته است بسيار عميق و ويرانگر است.چرا ما براي پيشبرد و آباداني خود ، ويراني ملت را محمل قرار مي دهيم؟آيا اين روال هميشگي تك تك ما نيست كه خود را آباد كنيم به بهاي نابودي ديگران؟اگر من سهم خودم را با ندادن راي ادا كرده ام و به درستي تصميمم باور دارم ، ديگر مرا چه به دخالت در راي ديگري؟اگر بتوانيم به همديگر اجازه انتخاب بدهيم و اجازه اشتباه ( انتخاب لزوما و هميشه درست نيست و فقط عواقب و عوارض انتخاب هست كه راهنماي عمل ما در انتخاب بعدي است) مي توانيم ادعا كنيم كه الفباي دموكراسي را آموخته ايم.
"مهمترين نكته مورد نظر هر فرد زندگي كردن به عنوان يك من است و نه يك ما.امروز من نوعي در يك نمايشگاه كتابم، فردا در يك تظاهرات سياسي و بعد در يك ارتباط جنسي.آنچه خوب را از بد تشخيص مي دهد آن چيزي نيست كه د رمذهب و قانون و سنت نوشته شده است، بل كه ظرفيتي است كه من براي اثبات وجود خود به عنوان كنشگر د راختيار دارم...آنچه بيش از هر چيز اهميت دارد زندگي فردي است.زندگي فردي بسيار مهمتر از زندگي تاريخي و جمعي است.".1
من زندگي خود، تصميم خود، ايده و هزينه زندگي خود را وانهاده ام و بي رحمانه چنگ در انداخته ام به زندگي و انتخاب ديگران و به اين ترتيب ظرفيت عمل و اصلاح عمل وانديشه خود را بدون مصرف گذاشته ام و در واقع آن را به مرداب خود و زندگي فردي و جمعي ام بدل ساخته ام.
آن زمان كه ديگري را رها مي كنم و به خودم نظر مي افكنم ، آنگاه است كه در مي يابم تا چه حد معيوبم و تا چه حد نيازمند اصلاح و بازنگري و از نو بنا شدن.

"بي حكمتي نرفت از اين دست، آنچه را
هيچ آزموده ، ريسمان سياه و سپيد را
هرگز به جاي مار نخواهد گرفت،آه
اين تهمتي بزرگ به مار است،
و شستن گناه ز دامان ريسمان"2

ما واقعآ زندگي را كه در فرآيند خود در طي زمان تاريخ را تشكيل مي دهد نيازموده ايم .آزمودن به خرد است تجربه و د رعدم بهره مندي از خرد، آزمون بي معني است.انباشت تجربي دانش به كسب
قدرت تحليل و در س گرفتن و از همه مهمتر قدرت بازسازي منجر مي شود.علت تكرار مكرر اشتباهات تاريخي همانا نيازمودن رخدادها به محك خرد و انديشه ورزي است.و اين نه وظيفه عامه مردم بل كه وظيفه پيشروان فكري جامعه هست.آلودگيهاي فكري و بن بستهاي انديشگي عرصه روشنفكري در ايران ما اعترافي است كه مدعيان روشنفكري بايد به آن گردن نهند و مسووليت آنرا به عهده بگيرند.و در ادامه اين روند اگر به آموزش صحيح مردم روي آوردند و تمام تلاششان را كردند و نتيجه هاي نگرفتند ، آنگاه است كه مي توان اين ملت را از بيخ ابله وبي شعور دانست.

1- آلن تورن جامعه شناس فرانسوي
2-نصرت رحماني ا زمجموعه حريق باد