دارد گریه می کند، شاکی از نزدیکی به پایان خط، می شود از این موضوع پیِ داستانی عالی را درافکند؛ به این هم همزمان می اندیشد.
۴ نظر:
ناشناس
گفت...
سلام دوست نازنین قدیمی نمیدونستم باز داری اینجا می نویسی. کلی نوشته های جدید دیدم. همه رو خوندم. نمی دونم چه اتفاقی افتاده. هرچه هست ظاهرا ذهنت را از پروریدن سودای صعود به اندیشیدن در باب سقوط وا داشته.
سلام الهه جان سورپریز خوبی بود کامنت ات. آره به گذشته ک نگاه میکنم صعود را زیادی خوش بینانه می بینم و ساده نگرانه . کامنتها به رنگ صورتی منتشر میشه باید فکری به حالشون بکنم
۴ نظر:
سلام دوست نازنین قدیمی
نمیدونستم باز داری اینجا می نویسی. کلی نوشته های جدید دیدم. همه رو خوندم. نمی دونم چه اتفاقی افتاده. هرچه هست ظاهرا ذهنت را از پروریدن سودای صعود به اندیشیدن در باب سقوط وا داشته.
الهه
سلام الهه جان
سورپریز خوبی بود کامنت ات.
آره به گذشته ک نگاه میکنم صعود را زیادی خوش بینانه می بینم و ساده نگرانه
. کامنتها به رنگ صورتی منتشر میشه باید فکری به حالشون بکنم
کامنتها درست شده چون من که دارم با چشمای باباغوریم سیاه می بینمشون :))
الهه
دیروز درستش کردم ؛)
ارسال یک نظر