تحویل سال یکی از آخرالزمانیترین جنبههای فرهنگ ایرانی است.
اگر بیایم مفهوم «تحویل سال» در فرهنگ ایرانی را بر اساس مثلاً نظریه فرازبان معناشناختی به ریزمولفههای آن تحلیل کنیم (یک تحلیل سرسری البته)، به چنین مفصل بندیای از مفهوم خواهیم رسید:
"تحویل سال ایرانی همزمان با نو شدن طبیعت است. سرما بد است و رفتن سرما و آمدن بهار متبوع است. سرما یعنی بدی، و گرما وبهار بیانگر خوبی است. ما هم میخواهیم و میتوانیم با بهتر شدن طبیعت، بهتر شویم. با این بهتر شدن، ما همه منتظر بهتر شدن همه چیز هستیم."
در نتیجه هفتهها و ماههای پیش از تحویل سال و نوروز مرادف با انتظار برای نو شدن و بهتر شدن همه چیز است. از همین رو، لحظهٔ تحویل سال ایرانی (که ساعت ثابتی ندارد و همین به نمادینتر شدنش کمک میکند) در ذهن ایرانیان به یک لحظهٔ باشکوه تبدیل میشود. در هر ساعتی از شبانه روز که باشد، بیدار و حاضر میشویم تا «آنیّت تغییر» را تجربه کنیم. آنیّتی که بناست در لحظه، همه چیز را بهتر و نو کند.
دور جهان روز نو از سرگرفت
موسم نوروز جهان درگرفت (دهلوی)
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست (سعدی)
ذهن اسطوره ساز، در چنین طرحوارهای انتظار میکشد تا بدیهایی (که انگار همیشه هست) در این «لحظهٔ تغییر» تمام شود و اوضاع بکام شود. لحظهٔ تحویل و تغییر میرسد، همه شادماناند. در یک لحظه تمام آنچه هرساله بدان دخیل میبندیم، در صدای توپ، ذوب میشود و به هوا میرود. چند ثانیه بعد، همه چیز همان است که بود. اما سال بعد باز منتظر میمانیم تا آخرالزمانی سالانه، ما را در خود گیرد و ببرد. اما جز همان آنیّت لحظهٔ تحول سال که عملاً هیچ تفاوتی عرضی با دیگر لحظات سال ندارد چیزی دستگیرمان نمیشود. اما از نگاه شناختی-اجتماعی که به آن لحظه نگاه بکنی، ایرانیان از امیدِ به پایان بدیها هر سال لبریز میشوند؛ از آن امیدهایی که ارادهای بر نمیانگیزد، سوژگی و عاملیتی را فعال نمیکند. بلکه در مناسکی سالانه غرق در جبرگرایی آخرالزمانی مضحکی میشویم که خودمان هم از صمیم قلب باورش نداریم، اما بینهایت احترامش میکنیم. مثلاً:
ایرانی اول: سال خوبی باشه براتون. پر از پول و خوشی و سلامتی.
ایرانی دوم: قربان شما. همچنین برای شما. انشالله که همه چی بر وفق مرادتون باشه.
چند دقیقه بعد از چنین مواجهای معمولاً گفتگو به سوی بدبختی و غم و بیپولی و اوضاع خراب مملکت سوق پیدا میکند.
اگر بیایم مفهوم «تحویل سال» در فرهنگ ایرانی را بر اساس مثلاً نظریه فرازبان معناشناختی به ریزمولفههای آن تحلیل کنیم (یک تحلیل سرسری البته)، به چنین مفصل بندیای از مفهوم خواهیم رسید:
"تحویل سال ایرانی همزمان با نو شدن طبیعت است. سرما بد است و رفتن سرما و آمدن بهار متبوع است. سرما یعنی بدی، و گرما وبهار بیانگر خوبی است. ما هم میخواهیم و میتوانیم با بهتر شدن طبیعت، بهتر شویم. با این بهتر شدن، ما همه منتظر بهتر شدن همه چیز هستیم."
در نتیجه هفتهها و ماههای پیش از تحویل سال و نوروز مرادف با انتظار برای نو شدن و بهتر شدن همه چیز است. از همین رو، لحظهٔ تحویل سال ایرانی (که ساعت ثابتی ندارد و همین به نمادینتر شدنش کمک میکند) در ذهن ایرانیان به یک لحظهٔ باشکوه تبدیل میشود. در هر ساعتی از شبانه روز که باشد، بیدار و حاضر میشویم تا «آنیّت تغییر» را تجربه کنیم. آنیّتی که بناست در لحظه، همه چیز را بهتر و نو کند.
دور جهان روز نو از سرگرفت
موسم نوروز جهان درگرفت (دهلوی)
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست (سعدی)
ذهن اسطوره ساز، در چنین طرحوارهای انتظار میکشد تا بدیهایی (که انگار همیشه هست) در این «لحظهٔ تغییر» تمام شود و اوضاع بکام شود. لحظهٔ تحویل و تغییر میرسد، همه شادماناند. در یک لحظه تمام آنچه هرساله بدان دخیل میبندیم، در صدای توپ، ذوب میشود و به هوا میرود. چند ثانیه بعد، همه چیز همان است که بود. اما سال بعد باز منتظر میمانیم تا آخرالزمانی سالانه، ما را در خود گیرد و ببرد. اما جز همان آنیّت لحظهٔ تحول سال که عملاً هیچ تفاوتی عرضی با دیگر لحظات سال ندارد چیزی دستگیرمان نمیشود. اما از نگاه شناختی-اجتماعی که به آن لحظه نگاه بکنی، ایرانیان از امیدِ به پایان بدیها هر سال لبریز میشوند؛ از آن امیدهایی که ارادهای بر نمیانگیزد، سوژگی و عاملیتی را فعال نمیکند. بلکه در مناسکی سالانه غرق در جبرگرایی آخرالزمانی مضحکی میشویم که خودمان هم از صمیم قلب باورش نداریم، اما بینهایت احترامش میکنیم. مثلاً:
ایرانی اول: سال خوبی باشه براتون. پر از پول و خوشی و سلامتی.
ایرانی دوم: قربان شما. همچنین برای شما. انشالله که همه چی بر وفق مرادتون باشه.
چند دقیقه بعد از چنین مواجهای معمولاً گفتگو به سوی بدبختی و غم و بیپولی و اوضاع خراب مملکت سوق پیدا میکند.
نوشته ای از رضا عرب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر