۱۱/۲۵/۱۳۸۵

ولنتاین بر همه مبارک باد!به قول مادرم:ما هم داخل این جمع


پی نوشتی که قول اش را داده بودم ؛پی نوشته ای که بزرگتر از خود متن شد:

مطالعه دو متن و در واقع پیشنهاد در باره روز عشق، یکی در سایت انجمن زنان پژوهشگر تاریخ و دیگری در سایت نوشته های پشت شیشه مرا به طرح چند سوال از این دوستان برانگیخت که فکر میکنم در میان گذاشتن آن با دوستان عزیز خالی از اهمیت نباشد:ابتدا متن ها را اینجا کپی می کنم و سپس سوالاتی که در عین حال حاوی تلویحی نظرات ام نیز می باشند را می نویسم:

سایت نوشته های پشت شیشه

«كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد بلکه بسیار پیشتر از آن چنین روزی وجود داشته.، ! جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند. سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلا جهان بيني ايرانيان باستان است. از آنجايي كه ما با فرهنگ باستاني خود ناآشناييم شكوه و زيبايي اين فرهنگ با ما بيگانه شده است... شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از 25 بهمن به 29 بهمن روز سپندارمذگان ایرانیان باستان منتقل کنیم. امسال روز 29 بهمن روز عشق ما باشه. روز سپند روز سپندارمذگان. دوستان وب نوشتی . دست بجنبانید».

و متن سایت انجمن زنان پژوهشگر تاریخ

«چه زيباست كه امروز نيز جوانان ما به آيين نياكان به جاي اقتباس از جشن هاي بيگانگان كه چه بسا اگر تحقيقي بسنده صورت گيرد، خود ريشه در همان آيين باستان ايرانيان!!! داشته باشد، به آنچه دارند بازگردند و در اين روز به همانندي باشكوه زن و زمين بپردازند. زن و زمين كه هردو بخشنده، خيرخواه ، بارور و فروتنند. بيدمشك به يكديگر هديه دهند كه آغازگر و پيام آور بهار است. دست مادران؟؟؟ را ببوسند و هديه اي از عشق ، چنانكه شايستۀ آنان است به ايشان تقديم كنند، چه نگاهبان زنان امشاسپند اسپندارمذ است كه جز به باروري و فروتني و بردباري نمي خواند»

بسیار مشتاق ام ریشه این بیگانه گریزی منجر به بیگانه ستیزی را دریابم.چرا فهم ما از تجربه بشری نمی تواند از محدوه مرزهای ملی،قومی یا مذهبی فراتر برود ؟چرا مرکز تقل واکنش ما به جهان و فرهنگهای دیگر، خودی-غیرخودی است؟این خود چیست که هر چه غیر خودش را غیر خودی نام می دهد و تحت همین عنوان از پیوستگی یا مشارکت فرهنگی با دیگر ملل جهان سرباز می زند؟ چرا فکر می کنیم هر امری را می شود بومی کرد؟چرا به این فکر نمی کنیم که ما چرا در ایران امروزمان روز عشق نداریم و به جای تفکر در امروزمان به موقعیت باستانی مان مراجعه می کنیم؟آیا به این خلاء زمانی-اجتماعی که بین موقعیت ایران باستان ما و ایران امروزمان وجود دارد واقعا اندیشیده ایم؟این نوشته تا آنجا پیش می رود که در جستجوی ریشه های خود و بالطبع برای بازگشت به خود ،باکی ندارد از این که تجربه ولنتاین را از آن خود اعلام کند.تحدید حدود عشق به عناصر اسطوره ای چون بخشندگی و باروری زمین در آیین باستان ایران و چشم فرو بستن بر این نکته بسیار مهم ،که تجربه ولنتاین تجربه ای بس زمینی و بس بشری است، در نهایت عشق را به "مادر" و نه زن به عنوان موجودی مونث-مدنی که طرف عشقی جنسی-احساسی می تواند قرار بگیرد محدود میکند.امشاسپند اسپندارمذ از این زن که نقشی جز مادری برای وی قائل نیست غیر از باروری ،فروتنی و بردباری چیزی فراتر نمی خواهد. در این مناسبت باستانی، کجاست آن زنی که به دور از نقش مادری،سوژه عشق است؟ حال ،چرا ما میخواهیم تجربه ای بشری و زمینی به نام ولنتاین را به صرف اینکه در جغرافیای ما رخ نداده طرد کنیم و از آن سو به میراث اسطوره ای ایران باستان که تجربه ای غیر منطبق با انسان و چه بودگی او هست " باز گردیم ؛فقط و فقط برای اینکه در این جغرافیا رخ داده است؟!راستی ،با خودمان بیندیشیم؛ اگر ما روز ولنتاین را به عنوان تجربه ای بشری جشن بگیریم چه اتفاقی می افتد؟آیا هسته این برخوردهای تدافعی با روز ولنتاین،همان ایده بازگشت به خود جلال آل احمد یا ایده تهاجم فرهنگی تئوریسین های جمهوری اسلامی نیست؟گفتن اینکه :ما خودمان در ایران باستان روز عشق داشته ایم بیانگر توهم "هنر نزد ایرانیان است وبس" نیست؟!
و در مورد پیشنهادات برخی وبلاگ نویسان مبنی بر برگزاری روز عشق در روز 29 بهمن که مطابق است با سپندارمذگان ایرانیان باستان،این سوال به ذهنم می رسد که: آیا انتقال فرهنگ عمومی نزد عامه مردم از طریق نوشته صورت می گیرد یا از طریق زندگی روزانه و شفاهی آنها؟انتقال تاریخ فرهنگ از طریق نوشتار صورت می گیرد اما خود فرهنگ در صورت همخوانی و سازگاری با نیازها و خواسته ها و ذهنیت مردم داشته باشد از طریق خود مردم به طور اتوماتیک منتقل می شود.حال باید پرسید اگر فرض شما بر وجود روز عشق در ایران باستان را بپذیریم چرا نه در نوشته های ما و نه در فرهنگ عمومی و موجود ایران امروز ،عملا خبری از روز عشق نیست و مردم این خلاء را با پناه بردن به روز ولنتاین جبران می کنند؟
--------
نکته مورد توجه بهرام: از تاخیر در ادامه گفتگو در پیامگیر یادداشت قبلی عذر میخواهم .در اسرع وقت پی اش را می گیریم.

هیچ نظری موجود نیست: