۵/۲۳/۱۳۸۵

دست و پا زدن

چشمهایم،چشمهایم می سوزند
چیزی در چشمهایم رفته و آنها را می سوزاند؛
دیوانه ای گفته بود:بر "خود" خیمه زنیم
و عاقلان اما؛ستون میکروسکوپیک خیمه "جمع "
اکنون؛بید "نا-خود" از درون
باد "با-جمع " از برون
ذرات معلق ستون در هوا
و خیمه همچنان پا برجا...
و من که چشمهایم همچنان می سوزند
...


هیچ نظری موجود نیست: